سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عصر یک جمعه ی دلگیر ...
نظرات ()

باز هم عصر جمعه شد ...

احساس پیر زن کم بینایی را دارم که پاهایش قوت راه رفتن ندارند و چشمهای فرسوده و آبکی که از فرط کهنگی به آبی مایل شده  را ، به در دوخته تا کسی بیاید و لیوان آبی در دستش دهد

جمعه که می شود ناخودآگاه دلهره تمام وجودم را تسخیر میکند ، انگار یوسف گمگشته ام وعده ی جمعه را داده ، وقتی قدم در راه مصلا بر میدارم ، خدا خدا می کنم نماز جمعه را بر تو اقتدا کنم

و تا روح از بدنم جدا نشده من هم از تو جدا نگردم

و اما عصر جمعه ...

امام زمان ، حضرت مهدی ، عشق ، جمعه ، عصر جمعه ، دلم گرفت

همانند طفلی شیر خواره می مانم که بوی مادرش را شنفته ولی مادرش به ملکوت پیوسته ، دلم می خواهد جایی بودم که صدایم را هیچ کس نمی شنید، و من از دوری تو داد میزدم تا بغضم بشکند و زانوهیم را بغل کنم و عاجزانه بگریم...

با امیدی دوباره یک هفته دیگر زندگی  میکنم ...

از کجا دانم که عمرم کفاف یک هفته ی دیگر انتظار را می دهد یا نه ...

تمام هستی من ، تمام امیدم ، پناهم ، من چشم به راهتم ...

اما نه ...

من چشم انتظارت نیستم ، به پشت سر که نگاه می کنم می بینم چه وقتهایی که از یادت غافل بودم و مرا صدا میزدی و من بی اعتنا به تو بودم ...

آری ؛

انتظار ما ، وهمی بیش نیست

خدای من ؛ بی همتا ، کمکمان کن منتظر باشیم ، تا معشوقه مان از راه برسد با تمام خستگی مارا در آغوش امنش جای دهد

 




نویسنده : وارث فاطمه
تاریخ : جمعه 92/2/20
زمان : 9:32 عصر


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.